۲۶ اسفند ۱۳۹۹، ۱۰:۵۵

رضا غلامی در وبینار گفتمان تمدن نوین اسلامی:

تمدن نوین اسلامی حرف‌های تازه‌ای برای جهان دارد

تمدن نوین اسلامی حرف‌های تازه‌ای برای جهان دارد

هرچند قلمرو فیزیکی و فرافیزیکی تمدن نوین اسلامی عمدتاً جوامع اسلامی است اما این تمدن می‌تواند برای غیرمسلمانان به ویژه صاحبان ادیان الهی کاملاً الهام بخش و سودمند تلقی شود.

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر گزارش سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین رضا غلامی عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد و رئیس شورای سیاستگذاری مجمع عالی علوم انسانی اسلامی در وبینار «گفتمان تمدن نوین اسلامی» است که ۱۵ مارس ۲۰۲۱، (۲۵ اسفند ۹۹) به همت رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در اسپانیا برگزار شد.

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت اساتید محترم حاضر در نشست و خانم‌ها و آقایانی که از طریق فضای مجازی در این وبینار شرکت دارند سلام عرض می‌کنم. همچنین بر خود لازم می دانم در آغاز سخن، از جناب آقای دکتر خلج منفرد، رئیس محترم مرکز مطالعات فرهنگی بین المللی سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و همچنین جناب آقای دکتر احمدی، رایزن محترم فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در اسپانیا به خاطر برپایی این وبینار سپاسگزاری کنم.

شاید با طرح ایده‌ها یا نظریاتی مانند «پایان تاریخ»، «نظم نوین جهانی» یا «جهانی شدن» طی دهه‌های اخیر، تصور شود دیگر دوران صحبت کردن از تمدن و تمدن سازی سپری شده است. با این حال من معتقدم که ما امروز تنها با تعدادی ایده یا نظریه نسبتاً خام در علوم سیاسی روبرو هستیم که به رغم سرمایه‌گذاری که بخشی از غرب برای تحقق عینی آن در جهان داشته است، همگی در عمل به شکست منجر شده است. نه امروز از نظریه چالش آفرینِ «پایان تاریخ» که فرانسیس فوکویاما در سال ۱۹۸۹ مطرح کرد خبری هست و نه از حیات ایده «نظم نوین جهانی» که پس از فروپاشی اتحادیه جماهیر شوروی به تدریج در ذهن برخی استراتژیست‌های امریکایی مانند هنری کسینجر پرورش یافت و نهایتاً در سال ۱۹۹۰ توسط جرج بوش رئیس جمهور اسبق ایالات متحده به صراحت مطرح شد نشانه‌ای قابل مشاهده هست. نظریه جهانی شدن هم که از دهه ۱۹۹۰ نظرها را به خود جلب کرد و تا همین اواخر بحث داغ محافل دانشگاهی و اندیشکده ها محسوب می‌شد دیگر سالهاست که بی فروغ شده و رمق باقیمانده آن هم با شیوع جهانی ویروس کووید ۱۹ از بین رفته است، البته این سخن به این معنا نیست که من موافق نظریه «برخورد تمدن ها» ی ساموئل هانتینگتون هستم.

خیر، از نظر من با اینکه جلوه‌های ضعیفی از دیدگاه هانتینگتون طی دهه‌های اخیر در ساحت عمل مشاهده شده است اما واقعیت این است که برخورد تمدن‌ها، بیش از اینکه مولود یک پروسه باشد، مولود یک پروژه است که هانتینگتون تنها از آن پرده برداری کرده است. اجازه می‌خواهم برگردم به نظریه پایان تاریخ که سال قبل توسط خود فوکویاما در مصاحبه با نشریه دی ولت آلمان زیرسئوال رفت. در واقع او تلویحاً قبول کرد که دیگر چیزی به نام «پایان تاریخ وجود نداشته و نظام دموکراسی لیبرال آسیب پذیرتر از آن است که بتواند دنیا را به ساحل امن برساند. البته برداشت‌های گوناگونی از پایان تاریخ وجود دارد اما نقطه کانون اکثر این برداشت‌ها یکسان است و آن این است که تمدن مدرن غربی، همه آنچه انسان برای خوشبختی به آن نیاز داشته است را عینیت بخشیده است. خُب، اگر اینگونه باشد، طبیعی است که دیگر سخن گفتن از ظهور یک تمدن جدید وجهی ندارد. در واقع سوال اینجاست که تمدن جدیدی که از آن صحبت می‌کنیم چه حرف جدیدی فوق حرف‌هایی که تاکنون تمدن مدرن غرب ارائه کرده و آن را به منصه ظهور رسانده است می‌تواند داشته باشد؟ در اینجا، ابتدا لازم است درباره صدق ادعای پایان تاریخ که همچنان طرفداران زیادی در جهان دارد کمی تأمل کنیم. آیا تمدن مدرن غرب انسان را به سقف انتظارات خود رسانده است؟ اگر از دریچه رسانه‌هایی که تحت قبضه برخی دولت‌های غربی فعالیت می‌کنند به تمدن غربی نگاه کنیم شاید به سختی بتوانیم برای تمدن غربی نقطه تاریکی پیدا نمائیم اما واقعیت را باید خارج از این رسانه‌ها و در کف جوامع غربی جستجو کرد.

قبل از توصیف متفاوت کارنامه تمدن غرب، دوست دارم در پرانتز نگرانی‌ای که طی سه دوره از حیات مکتب فرانکفورت در غرب در باب تمدن مطرح بوده است را یادآوری کنم. البته من به هیچ وجه قصد جانبداری از مکتب فرانکفورت را ندارم و تنها هدفم از بیان دغدغه اصلی مکتب فرانکفورت از تمدن جدید غرب، نشان دادن وجود دیدگاه‌های متکثر در غرب در باب تمدن جدید غربی و چشم انداز آن است. آنچه نگرش انتقادی نومارکسیست ها در مکتب فرانکفورت روی آن تاکید داشت چیزی جز این نبود که جدایی تمدن از عمق فرهنگ و تفکر و سلطه علی الاطلاق صنعت و تکنولوژی بر جامعه و به تبع آن، سرمایه سالاری، می‌تواند جامعه را بر علیه خود بشوراند. امروز نشانه‌های بارزی از همین شوریدن جامعه غربی علیه خود قابل مشاهده است که بعضی نام آن را آغاز افول و غروب تمدن مدرن غربی گذاشته اند. اگر از من سوال شود که مهم‌ترین نشانه افول و غروب تمدن غربی چیست؟ خواهم گفت که دلزدگی روزافزون انسان از مدرنیته و افزایش میل بازگشت به سنت. البته سنت نه مفهومی یکسانی دارد و نه در همه جوامع از بار تاریخی یکسانی برخوردار است مثلاً رویکرد تاریخی ما ایرانی‌ها یا شما اسپانیایی‌ها به سنت، شاید به مراتب دلپذیر تر از رویکرد تاریخی فرانسوی‌ها یا انگلیسی‌ها به سنت باشد ولی آنچه مهم است، مدرنیته چنان رنجی را به انسان تحمیل کرده است که در خیلی از جوامع، بازگشت به برخی سنت‌ها، به یک حسرت بزرگ تبدیل شده است. البته جهانی که غرب مدرن برای بشر به سوغات آورده خیلی فراتر از دلزدگی از سبک زندگی مدرن است. من لااقل کسی را سراغ ندارم که نسبت به پیشرفت‌های چشم گیرِ علمی و تکنولوژی و رفاه و قدرتی که این پیشرفت‌ها برای بشر بوجود آورده است ابراز نارضایتی کند و خواهان کنار گذاشتن علم و تکنولوژی باشد اما امروز نگرانی‌های بشر از سو استفاده از علم و تکنولوژی، از تولید نو به نوی سلاح‌های کشتارجمعی و پُرکردن انبارها از این سلاح‌ها، به پیامدهای وحشتناک فناوری‌های زیستی و بهره گیری گروه‌ها یا دولت‌های تروریست از آن به عنوان سلاحی مرگبار علیه انسان‌ها و یا مهندسی ژنتیک (به ویژه موضوع شبیه سازی انسان)، و نیز پیامدهای پیشرفت هوش مصنوعی و تولید رباط‌های انسان‌نما و امثال اینها رسیده است.

از سوی دیگر، جهان صنعتی طی چند سده اخیر، محیط زیست ما را در شرایط دردناک احتضار قرار داده است. قدرت تخریبی گرم شدن کره زمین، بزرگ شدن سوراخ لایه ازن، بحران آلودگی هوا و خاک و یا چالش جدی کمبود آب شیرین و مواردی از این قبیل برای انسان، فراتر از آن چیزی است که ما تصور می‌کنیم. از جهت اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نیز تمدن غربی شرایط بغرنجی را برای بشر رقم زده است. بی عدالتی ناشی از سلطه تقریباً بلا منازع لیبرالیسم بر جهان، ستون فقرات بیش از نیمی از جمعیت کره زمین را شکسته است و روز به روز ابعاد فقر و فلاکت حتی در متن کلان‌شهرهای رؤیایی مانند نیویورک، لندن، پاریس و غیره اضافه می‌شود. در ساحت سیاسی، سازمان‌ها و مجامع بین المللی که از جنگ جهانی اول به بعد قرار بود به گسترش صلح و هم زیستی مسالمت آمیز در جهان کمک کنند، کارایی خود را در عمل از دست داده و حتی در مواردی، خود به مؤیّد برخی دولت‌های شرور در جنگ افروزی تبدیل شده اند. شاید کمتر به این موضوع فکر کرده ایم که جنگ‌هایی که از پایان جنگ جهانی دوم به بعد تا الآن در دنیا شکل گرفته خسارات جانی و مالی آن از خود جنگ جهانی دوم کمتر نبوده است و جالب اینکه پای برخی کشورهای اروپایی و ایالات متحده در پشت صحنه اکثر این جنگ‌ها مشاهده می‌شود. من متأسفم که بگویم داعشی که آوردن نام آن حتی در اروپا به جان مردمی که هزاران کیلومتر از عراق و سوریه فاصله دارند وحشت می‌اندازد، به اعتراف خود امریکایی‌ها، ساخته و پرداخته ایالات متحده بوده است.

اینکه آمریکا به عنوان کشوری فراقانونی به کدخدای جهان تبدیل شود و به خود اجازه دهد هرگونه رفتار بی شرمایه و غیر انسانی‌ را علیه منتقدین یا رقبای خود داشته باشد، معنایی جز غروب تمدن غربی ندارد. در عرصه فرهنگ هم وضع چندان بهتر از اقتصاد و سیاست نیست. فرهنگی که ما امروز از آن صحبت می‌کنیم به یک کالای صنعتی و شبه صنعتی یک قد و قواره تقلیل یافته و خیلی از ارزش‌های خود را از دست داده است. نمی‌توان از کنار این واقعیت گذشت که برای پرسود شدن کالاهای فرهنگی، با عبور از خط قرمزهای اخلاقی، و نادیده گرفتن فضائل فطری انسان، بی حیایی و درجات گوناگونی از فحشاء با فرهنگ پیوند خورده و بیش از همه بنیاد خانواده را با فروپاشی روبرو کرده است. شاید تصور می‌شد که ظهور فضای مجازی و عالم گیر شدن آن، بتواند دنیای تازه ای را خلق کند که به دلیل کنار رفتن مرزهای جغرافیایی و نقش حاشیه‌ای و درجه ۲ و ۳ دولت‌ها در آن، بشر بتواند به آزادی و پیشرفت بیشتری دست پیدا کند اما واقعیت این است که با وجود مزیت‌های غیر قابل انکاری که فضای مجازی در جهت گسترش ارتباطات و تعاملات انسانی بوجود آورده است، این فضا به دلیل سلطه شرکت‌های غول امریکایی و قوانین ناعدالانه ای که این شرکت‌ها برای زندگی در فضای مجازی وضع می‌کنند، یا شکستن حریم خصوصیِ کاربران فضای مجازی و سرقت سیستماتیک اطلاعات آنها، شرایط مخاطره آمیزی را برای بشر خلق کرده است.

با این اوصاف، خیلی عجیب نیست که باب بحث تمدن و تمدن سازی در جهان کنونی بسته نشده باشد. این یک حقیقت است که بشر امروز به دنبال راهی برای نجات از باتلاقی است که تمدن مدرن غرب برای او ایجاد کرده و مدتهاست شمارش معکوس برای فرو رفتن کامل انسان در این باتلاق آغاز شده است. اینکه تمدن جدیدی در جهان ظهور کند که بتواند برای پایان دادن به بخش مهمی از رنج‌هایی که به آن اشاره شد، حرف‌های تازه ای برای انسان داشته باشد و تا حد زیادی این حرف‌ها را محقق ساخته و سرنوشت متفاوتی را برای بشر رقم بزند، بحث اصلی من در این وبینار است. وقتی ما از تمدن نوین اسلامی صحبت به میان می‌آوریم، روشن است که ظرفیت فرهنگ و اندیشه اسلامی را برای خلق جهانی تازه، فرض دانسته ایم اما شاید برای خیلی از شما که در سال‌های اخیر با یک پروژه عظیم تحت عنوان «اسلام هراسی» روبرو بوده و هنوز هم هستید، صحبت از امکان ظهور تمدن نوین اسلامی باور پذیر نباشد. برای رسیدن به نگاهی واقع بینانه نسبت به اسلام، فقط کافی است احتمال بدهید که آنچه تا الآن رسانه‌های غربی درباره اسلام منتشر کرده اند همه واقعیت نبوده است، البته نظر من این است که عمده خروجی رسانه‌های غربی درباره اسلام نسبتی با واقعیت ندارد اما برای رسیدن به واقع بینی، همین میزان شک کفایت می‌کند.

با این حال، مسأله فقط در این حد خلاصه نمی‌شود که چه تصویری از اسلام ارائه شده است بلکه مسأله این است که غرب تا الآن از کدام اسلام حمایت کرده است؟ اسلام واقعی ای که نهضت امام خمینی از سال ۱۹۷۹ به بعد از آن پرده برداشت یا اسلام تقلبی که رژیم‌های مرتجعی مانند عربستان سعودی از آن نمایندگی می‌کنند؟ موضوع سانسور و تحریف رسانه‌ها درباره اسلام واقعی، تنها به ساحت نظر ختم نمی‌شود بلکه حوزه دستاوردهای عظیم ایرانِ پس از پیروزی انقلاب اسلامی در عرصه‌های مادی و معنوی را هم شامل می‌شود. طبیعی است وقتی از تمدن نوین اسلامی سخن به میان می‌آوریم، این پرسش بالافاصله به ذهن شما خطور می‌کند که محور این تمدن کیست؟ در این میان، اگر تصویر عقب مانده و شکست خورده ای از ایران داشته باشید، طبیعی است که موضوع ظهور این تمدن را در حد یک شوخی در نظر گرفته و از کنار آن عبور می‌کنید اما واقعیت این است که هرچند تمدن نوین اسلامی محدود به ایران نیست، اما ایرانِ امروز به مثابه محور اصلی تمدن نوین اسلامی از ظرفیت‌های بزرگ و منحصر بفردی برای ایفای نقش محوری در این عرصه برخوردار است که البته برخی از این ظرفیت‌ها هنوز به فعلیت نرسیده است.

از ظرفیت‌های نرم افزایی مانند سرمایه‌های فرهنگی و فکری تا برجستگی‌های روز افزون در عرصه دانش و فناوری روز؛ و از ظرفیت‌های سخت افزاری مانند ذخایر منحصربفرد نفتی و گازی و موقعیت ممتاز ژئوپلتیکی و غیره. با این حال، خیلی از کشورهای دیگر هم از ظرفیت‌های مشابهی برخوردارند اما نه تفکر تمدنی دارند و نه از قابلیتی در این عرصه بهره مندند و لذا باید گفت ایران اسلامیِ پس از انقلاب، امروز دارای یک تفکر و یک قابلیت قابل توجه برای ایفای چنین نقشی می‌باشد ضمن آنکه وجود یک سابقه تمدنی عظیم و غیر قابل انکار نیز این قابلیت را تأیید می‌کند. وقتی از سابقه تمدنی ایران صحبت می‌کنیم، هم شامل تمدن عظیم ایران باستان از حدود ۶۰۰ سال پیش از میلاد حضرت مسیح (ع) است و هم شامل مشارکت مؤثر و منحصربفردی است که ایرانیان در شکل گیری و تداوم تمدن شکوهمند اسلامی دو قرن ۴ و ۵ هجری قمری داشتند.

از سوی دیگر، ایرانیان یک تجربه تمدنی نزدیک‌تر نیز دارند که به عصر صفویه یعنی سال‌های بین ۱۵۲۴ تا ۱۷۳۶ بر می‌گردد که خیلی از مختصات ظهور یک تمدن جدید بر آن صدق می‌کند. یکی از نقاط قابل توجه در تمدن عصر صفوی، محوریت نسبی فرهنگ و شریعت شیعه در آن است که می‌تواند تابلویی از ظرفیت‌های شیعه در تمدن سازی محسوب شود. هرچند ظاهراً همه این تمدن‌ها به تاریخ پیوسته اند و آثار آنها را عمدتاً باید در موزه‌ها جستجو کرد اما نظریه تکامل تاریخ که در جای خود قابل بحث و بررسی است، میان این نقاط عطف تمدنی و این عصر، یک رابطه طولی برقرار کرده و به مسأله انقطاع تاریخی پاسخ داده است. ضمناً یک نکته مهم در سابقه تمدنی ایران و اسلام مشاهده می‌شود و آن اینکه در این تمدن که البته بخشی از تاریخ آن با جنگ‌های صلیبی علیه مسلمانان آمیخته شده است، نه تنها بسیاری از نقاط سیاه تمدن‌های بشری قبل و بعد از آن مشاهده نمی‌شود، بلکه می‌توان از آن به تمدن تراز انسانی ممتاز تعبیر کرد که پیشرفت‌های مادی و معنوی با یکدیگر پیوند خورده است.

وقتی از تمدن نوین اسلامی سخن به میان می‌آوریم، بیش از هر چیز به آن به منزله یک تمدن نرم می‌نگریم که فرهنگ، فکر و عقلانیت اسلامی در آن بروز و ظهور یافته است. البته از نظر من، اصل «عینیت‌یافتگی» در ساحت تمدن سازی، اصلی غیرقابل عدول به شمار می‌رود لذا فرهنگ وقتی در قامت یک تمدن آشکار می‌شود که فرصت‌های ظهور عینی آن به اشکال گوناگون از جمله در قالب یک نظم جدید فراهم شده باشد. این نظم جدید مانند روح درکالبد، تنها شامل تحول در قواعد یا روابط اجتماعی نیست بلکه همه ساحات زندگی فردی و اجتماعی انسان از جمله عرصه سخت افزاری حیات را نیز تحت تأثیر خود قرار می‌دهد. در علم، در تکنولوژی، در معماری و شهرسازی، در اقتصاد، در شیوه حکمرانی، در مراودات جهانی، در زیست مشترک و مسالمت آمیز با غیر مسلمانان و غیره. هرچند در عرایض قبلی من بیان شد که مهم‌ترین ویژگی تمدن نوین اسلامی را باید در بن‌بست گشایی و ایجاد اتمسفری تازه برای پایان دادن به رنج‌ها و دردهای بشرِ امروزی در نظر گرفت اما من علاقمندم نقطه کانونی تمدن نوین اسلامی را کوششی همه جانبه برای احیای کرامت انسانی معرفی کنم.

در حقیقت، دردناک‌ترین ضایعه‌ای که بشر در تمدن مدرن غربی با آن روبرو شد، از دست دادن کرامت حقیقی خود بود. در واقع، آن کرامتی که مدرنیسم از آن صحبت می‌کرد با خلع انسان از ساحت انسانی و غلبه ساحت حیوانی بر انسانی و یا از طریق جنگ با طبیعت و فرمانروایی مستبدانه انسان بر آن قابل تحصیل بود این در حالی است که در نقطه مقابل، تمدن نوین اسلامی، احیای کرامت انسانی را در گرو شناخت گوهر وجودی انسان و ایجاد بسترهای مساعد برای رشد و کمال می‌داند. بر این اساس، تمدن نوین اسلامی بستری است، مادی- معنوی در جهت فراهم کردن فرصت‌های مساعد برای رشد و کمال وجه انسانیِ انسان. اگر انسان کرامت خود را از چارچوب‌های مادی خارج کرد، آن وقت است که تجربه جدیدی از کرامت خود به دست خواهد آورد که با تجربه قبلی او از کرامت انسانی فاصله نجومی دارد.

البته شکی نیست که برای احیای کرامت انسانی، قبل از هر چیز نیازمند احیای عقلانیت هستیم. اگر از من سوال کنند که معنای احیای عقلانیت چیست؟ در پاسخ خواهم گفت که احیای عقلانیت، یعنی تعادل بخشی میان عقل کلی- برهانی و عقل ابزاری. اتفاقی که از فرانسیس بیکن به بعد تصویر انسان از عقلانیت را گام به گام تغییر داد و تکیه‌گاه عقلانیت را محصور در عقل ابزاری نمود. البته در بخشی از جهان اسلام نیز متقابلاً عقل ابزاری کمرنگ شد و همین امر، زمینه عقب ماندگی مادی مسلمانان را فراهم کرد اما بحث من در اینجا تعادل بخشی به این دو عقل است که البته در واقع، دوئیتی میان آنها وجود ندارد و این دو مانند دو روی یک سکه به شمار می‌روند. شاید اولین بهره‌ای که از احیای عقلانیت به مثابه یک امر کلان خواهیم برد، تحول در عقلانیت علمی است. علم امروز با شیوع پوزیتیویسم در نسبی گرایی غرق شده و خطر، زمانی مضاعف شده است که همین علم، خود را برای حضور در تمامی ساحات علوم انسانی و اجتماعی و حتی الهیات صالح دانسته است.

هرچند تلاش پست مدرن‌ها برای کاهش تبعات نسبی گرایی و تکیه‌مند ساختن علم در بدو امر، نشانه خوبی برای تجدید نظر در عقلانیت علمی به شمار می‌رفت اما واقعیت این است که تلاش پست مدرن‌هایی چون ویتگنشتاین متأخر و اصحاب او در قالب غلبه رویکرد زبان‌شناختی بر پوزیتیویسم، در عمل بر نسبی گرایی علمی افزود و بین پارادایم‌های علمی و حقیقت فاصله انداخت. بنابراین، ما امروز به عقلانیت علمی‌ای محتاجیم که بتواند با تحول در فلسفه، و تبدیل آن به بنیاد علم، ضمن خروج علم از پرتگاه نسبی گرایی، علم را به مسیر تقرّب به حقیقت برگرداند.

همانطور که اشاره شد، توقع اصلی از تمدن نوین اسلامی باز کردن درهای صلح بر روی بشر است. بشر امروز دیگر از جنگ و خونریزی به ستوه آمده اما کارخانه‌های عظیم اسلحه سازی در غرب، حیات خود را در به راه انداختن جنگ‌های تازه جستجو می‌کنند و خدا می‌داند در آینده چه جنگ‌های بزرگ دیگری در انتظار بشر نشسته است؟ طبیعی است احیای عقلانیت می‌تواند زمینه‌های لازم برای ظهور شیوه‌های جدیدی از حکمرانی را نیز فراهم کند. تحول در حکمرانی که البته سازمان‌ها و مجامع خاص خود را نیز طلب می‌کند، در تمدن نوین اسلامی یک ویژگی بی برو برگشت دارد و آن «عدالت» است. عدالت، گران‌ترین گمشده بشر در طول تاریخ و مهم‌ترین هدف از بعثت پیامبران الهی و نزول کتب آسمانی است. نظام دموکراسی لیبرال طی دهه‌های اخیر تلاش زیادی برای بی آبرو کردن «عدالت» و تبدیل آن به عنصری مزاحم برای «توسعه» صورت داده است. حتی کاری که جان رالز برای پیوند عدالت یا لیبرالیسم می‌کند هم به شکست منجر شد چراکه تا زمانی که او حاضر به قبول هم‌وزنی آزادی و عدالت نباشد، از عدالتی صحبت خواهد کرد که با اصول بنیادی لیبرالیسم قابل جمع باشد و طبیعی است که این عدالت، قادر به مهار مظالم سازمان یافته ای که بانی اصلی آن لیبرالیسم در جهان بوده است نخواهد بود.

البته نظریه عدالت در اسلام، نه صرفاً به مفهوم مساوات است و نه به آزادی فردی، مالکیت و غیره پشت می‌کند اما ابایی از مهار آزادی بوسیله عدالت ندارد. به هر حال هم اکنون همچنان عدالت مهم‌ترین و ارزشمندترین مطالبه انسانی است. بشر امروز خواهان عدالت است چرا که نه فقط نابرابری و شکاف‌های اجتماعی در جهان او را به فقر و محرومیت نزدیک کرده بلکه نبود فرصت‌های مساعد برای شکوفایی استعدادهایش روز به روز امید به خوشبختی را در او کاهش داده است. اینکه تمدن نوین اسلامی بتواند با ارائه مکانیسمی تازه و کارآمد امکان تحقق عدالت در همه وجوهش را فراهم کند، مهم‌ترین عنصر در کامیابی تمدن نوین اسلامی و تسرّی بخشی آن از عالم اسلامی به سایر عوالم است و من باید خدمتتان عرض کنم که امروز مهم‌ترین دلمشغولی متفکران مسلمان در ایران، رسیدن به این مکانیزم به شماره می‌رود.

شاید یکی از نگرانی‌ها از ظهور تمدن نوین اسلامی به تعاملات تمدنی در منظر تمدن نوین اسلامی برمی گردد. من در ابتدای سخن تاکید کردم که نظریه «برخورد تمدن ها» ی هانتینگتون بیش از اینکه از یک پروسه خبر بدهد از یک پروژه خبر می‌دهد. با همه تلاش‌هایی که طی سده‌های اخیر برای کشتن فضائل انسانی در جهان صورت گرفته است، همچنان جوامع بشری در شرایط رجوع به فطرت‌های نیمه‌جان خود، میلی به تنش و درگیری ندارند و عمده درگیری‌ها تحمیلی به حساب می‌آید. بنابراین، تمدن‌های بشری هرچند ذاتاً میل به رقابت دارند (و رقابت، مادام که بر محور خیر و نیکی باشد تنش‌زا نیست)، اما چنانچه تمدنی خود را ملزم به اخلاق و عقلانیت بداند، گرایشی به برخورد با یکدیگر ندارد و تمدن نوین اسلامی اینگونه است. تمدن نوین اسلامی علاوه بر دوری از تنش و درگیری، همچنان که برای سایر جوامع و تمدن‌ها الهام بخش است، بلکه خود در بهره گیری از تجارب و نقاط قوت سایر تمدن‌ها پیشتاز است. پس باید گفت: اولاً تمدن نوین اسلامی تمدنی فرهنگ محور از جنس فضیلت بنیان است و طبیعی است که برخورد تمدنی با دیگر تمدن‌ها را مغایر با فلسفه ظهور خود می‌داند. از این جهت، تمدن نوین اسلامی هرچند دفاع مشروع را حق خود می‌داند، لکن هیچ میلی به تجاوز و سلطه‌گری و افزایش قلمرو جغرافیایی خود ندارد.

در واقع، تمدن نوین اسلامی بیش از هرچیز با عقول انسان‌ها سر و کار دارد و بسط و گسترش خود در جهان را در قابلیت‌هایش برای بیدار سازی انسان‌ها و ایجاد فرصت عقل ورزی جستجو می‌کند. شاید به همین خاطر باشد که تمدن نوین اسلامی را باید یک تمدن تاحدی فراجغرافیایی در نظر داشت که برای جهانی شدن، لزوماً نیازی به عبور از مرزهای ملت- دولت ندارد. انسان‌ها می‌توانند خارج از قلمرو جغرافیایی تمدن نوین اسلامی نیز خود را از تجربه سطح و مرتبه‌ای از تمدن نوین اسلامی بهره مند کنند هرچند باید قبول کرد نظم‌های تمدنی رقیب می‌توانند محدودیت‌هایی را برای گسترش تمدن نوین اسلامی ایجاد کنند. ثانیاً. تمدن نوین اسلامی حقیقتاً برای ارتباط و تعامل بین جوامع ارزش قائل است و همین امر نوع زیست مشترک این تمدن با تمدن‌های دیگر را به زیستی مسالمت آمیز و توأم با همکاری تبدیل می‌کند.

به این ترتیب، هرچند قلمرو فیزیکی و فرافیزیکی تمدن نوین اسلامی عمدتاً جوامع اسلامی است اما این تمدن می‌تواند برای غیرمسلمانان به ویژه صاحبان ادیان الهی کاملاً الهام بخش و سودمند تلقی شود. از سوی دیگر، طبیعی است که جهانی شدنی که تمدن نوین اسلامی از آن صحبت می‌کند با جهانی شدنی که تمدن غرب همچنان در پی آن است متفاوت است و مهم‌ترین تفاوت، در محو سلطه و سلطه گری در جهانی شدنِ تمدن نوین اسلامی است. از دیگر سو، در تمدن نوین اسلامی در ذیل اصول و فضیلت‌های بنیادین انسان، تنوع و تکثّر، محترم است و بنای بر مقابله با خرده فرهنگ‌ها، درهم شکستن هویت‌های ملی و حتی دینی و یکدست سازی جهان نیست که شرح آن را به فرصت دیگری مؤکول می‌کنم.

از اینکه به صحبت‌های بنده توجه فرمودید سپاسگزارم.

کد خبر 5170834

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha